دلشدگان

الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها ...

Powered by Blogger

Monday, July 31, 2006

اشك مهتاب

به من گفتي که دل دريا کن اي دوست
همه دريا از آن ما کن اي دوست
دلم دريا شد و دادم به دستت
مکش دريا به خون، پروا کن اي دوست
مکش دريا به خون، پروا کن اي دوست
****
کنار چشمه اي بوديم در خواب
تو با جامي ربودي ماه از آب
چو نوشيديم از آن جام گوارا
تو نيلوفر شدي من اشک مهتاب
تو نيلوفر شدي من اشک مهتاب
****
تن بيشه پر از مهتاب امشب
پلنگ کوه ها درخواب امشب
به هر شوقي دلي سامون گرفته
دل من در تنم بي تابه امشب
دل من در تنم بي تابه امشب
شاعر : استاد سياوش کسرايي

دير خراب آباد


فاش می‌گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در اين دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

سايه طوبی و دلجويی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از يادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم

کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يا رب از مادر گيتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک ديده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم