اشك مهتاب
به من گفتي که دل دريا کن اي دوست
همه دريا از آن ما کن اي دوست
دلم دريا شد و دادم به دستت
مکش دريا به خون، پروا کن اي دوست
مکش دريا به خون، پروا کن اي دوست
****
کنار چشمه اي بوديم در خواب
تو با جامي ربودي ماه از آب
چو نوشيديم از آن جام گوارا
تو نيلوفر شدي من اشک مهتاب
تو نيلوفر شدي من اشک مهتاب
****
تن بيشه پر از مهتاب امشب
پلنگ کوه ها درخواب امشب
به هر شوقي دلي سامون گرفته
دل من در تنم بي تابه امشب
دل من در تنم بي تابه امشب
شاعر : استاد سياوش کسرايي